
افطاری در روستای زیبای بکاول

در همین حین ها بود که اینجانب در افکارم غوطه ور شده بودم که احتمال داره دادگاه صحرائی تشکیل بشه و ما رو در اون به رگبار ببندن که الحمدلله اینطور نشد
راه افتادیم تا پس از عبور از جاده ای خاکی ،طبیعت بکاول پدیدار گشت،کوه های به غایت زیبا با ساختاری متفاوت به قول اینجانب ساختاری شبیه به کوه های تگزاس فکر نکنید این جانب به تگزاس رفته ام فقط میدونم کوهاش شبیه اونائی بود که تو کارتون لوک خوش شانس بودخلاصه تا اینکه کم کم روستا پدیدار گشت انگار روستا رو بر روی دامنه ی کوهی ساخته بودند که هرچی بیشتر در روستا حرکت میکردیم ارتفاع کوچه ها و گذرها بیشتر و بیشتر میشد،تا اینکه به پارکینگ عمومی روستا رسیدیم و ماشین ها را انجا پارک نمودیم،و وسیله بدست راهی مقصدمان یعنی چشمه شدیم.
جائی بود زیبا و به غایت ساکت نزدیک های اذان که شد آتشی بپا کردیم و تا توانستیم کتری و صفا جوش در اطرافش گذاشتیم برای رفع عطش روزه داران قحطی زده سفره ی بزرگی پهن شد و همه به دور هم نشستیم و افطار کردیم عجب جمعی و عجب افطاری بسیار زیبا بود در کناره دوستان افطار کردن در همین حین ها بود که دیگ آبگوشت بار زده شد به همت آقا رضا و بانوعجب دمبه هائی داشت چندی نگذشت که بوی بسیار خوشمزه ای از قابلمه زد بیرون افطار رو که زدیم با برو بچ دست زدی به بازی مفرح پانتومیممن و فائزه و زهرا تویه گروه مهدی و زهره و زینب و مرجان هم تو گروه دیگه جاتون خالی اینقدر خندیدیم که گه گاهی اشک ازسرازیر میشد خواستن واژه هائی از قبیل:
شیر 4 سوق
عمرنوح
لیلادر وا کن مویم
تیم ملی کامرون
ملخ گوشت خوار
شنل قرمزی
سمندر ارغوانی
تیمور خان لنگ
و...
باعث شده بود چندین ساعت بطور پیائی خنده های ما به آسمان برسد
آقایون هم مشغول سرگرمی ایی دیگر بودنددر همین حین ها بود که ناگهان سگی از پشت واق واق کرد و من رو به شدت ترسوند که مایه ی خنده ی دوستان رو برای چند دقیقه ای فراهم کردم خودم یه تنه...

اینم شکاره لحظه ها توسطه خودم
یکی از افراد بومی که از بودن ما در روستایشان باخبر شده بود با سبدی پر از زردآلو و سیب های بسیار خوش عطر و بو به دیدن ما آمد و چند دقیقه ای رو از حضورش لذت بردیم کم کم شام آمده شد،
آبگوشتی بینهایت خوشمزه زدیم بر بدن مزه اش واقعا متفاوت بود و لذت بخش در کناره اینها چشیدن ترشی هائی که بچه ها بر سر سفره گذاشته بودند هم به لذت این شام اضافه میکرد
و ما تا توانستیم خوردیم و خوردیم و خوردیم
عجب گوشت کوبیده ای داشت خلاصه بعد از صرف شام
شب کم کم پیش می رفت و ما قرار گذاشته بودیم تا صبح پای آتیش بیدار بمونیم
جمعیت کم کم خواب آلود شدند و بعضا به چادرها پناهنده شدندو موندیم منو مرجان و زهرا و آقا رضا از همه چی صحبت کردیم رفته رفته افرادی که دیدند در چادرها نمیشود خوابید به ما اضافه شدند و تا اینکه سحر شد و موقع سحری خوردن دوستان ماه که ناپدید شد آسمانی پیش چشمانمان آمد پر ستاره و رویایی
و من که بشدت مبهوت ستارگان شده بودم خوابیدن روی مورچه ها را به جان خریده و رو به آسمان روی زیر انداز خوابیدم
چون نزدیکی های محل نشستنمان محل لانه ی مورچه ها بود و روی فرش ها پر بود از مورچه و هرازگاهی گاز گرفتن مورچه ها داد همنوردان عزیز را در میاورد
در طی 20 دقیقه ای که چشم به آسمان دوخته بودم عبور 3 ستاره دنباله دار منو به شدت به هیجان آورد بطوریکه باعث بیدار شدن چند تن از همنواردان شدم باعث خجالت
کم کم سپیده زد و برای تجدید قوا با همراهیه زهرا و مرجان تصمیم به خوابیدن بیرون از چادر گرفتیم و زیر 3 لایه پتو خوابیدیم گرچه تا اومدیم بخوابیم آقای نوازی اومد و ما رو بیدار کرد.
و سپس خواب بی خواب و وقتی بیدار شدیم دیدیم به به چه زرد آلوهائی که به زحمت آقا رضا و آقا مهران چیده شده بود ملت کم کم از چادرها بیرون آمده و به سمت جائی که به قول زینب می شد از منظره اش لذت برد رهسپار شدند
نمدونم چرا من اینقدر حالم بد شد از دیدن این منظره ی لذت بخش؟
خلاصه از توصیف و تفسیرش می گذریم.جمع و جور کردیم و به سمت روستا روانه شدیم در حین برون رفتن از روستا بود که خبره صعود جعفر توکلیان شور و شوقی مضاعف به هممون داد و به افتخارش یه هوراای اساسی سر دادیم تو روستا و از روستا بیرون اومدیمو ژیاده به سمت روستای کامه سرازیر شدیم. و این برنامه با همه خوبی هاش زود تموم شد
در آخر جا داره از آقا مجید به شدت تشکر کنم:
به خاطره شستن ظرف ها
میوه ها
و از همه مهمتر روی مبارکشان![]()
جای دیگر همنوردان هم خالی بخصوص اونهای که میخواستند بیان و نشد که بیان
(نویسنده الهام کوهنورد:http://www.redlove3000.blogfa.com:/)


روستای زیبای بکاول