
انرژی کوهانی، بدون الهام ( قسمت دوم )
الهام جانمان دوباره سلام
چطوری دخترک بی معرفت ؟!!! گمان کرده ای که اگر بگویی اصلا با کوهان نامه جگرسوزانه ما ، دلت قیلی ویلی نرفته و هوای پیشکوه به سرت نزده و ادعا کنی که بیدی نیستی که با این بادها بلرزی ما هم بیخیال نامه نگاری و چزاندنت می شویم ؟ زهی خیال باطل !!! به ویژه که با نوشتن نخستین نامه ، کلی طرفدار پر و پا قرص پیدا کرده ایم و چشم برهم بزنی گوی سبقت را در کوهان نامه نویسی از حضرتعالی خواهیم ربود . ( نگران نشو عزیزکم این دست نوشته ها بیشتر در دلی است به شیوه نامه نگاری های عهد های پیشین و روزگاری که مردمان به جای نگارش اس ام اس های بر جای مانده از چلانده درد دل هایِ دوستانِ سفرکرده ، تورق می فرمودند به قصد شاد کردن دل عزیزشان وگرنه ما کجا و طنازی کجا ؟!!!! )
و اما ادامه کوهان نامه :
شنبه نخستین هفته اردیبهشت : باز هم دوستان بی معرفتمان همانند تو ، بیخیال کوهنوردی شدند و من و زینب و زهراجانمان که همیشه ی خدا پایه ی کوهیم عازم شدیم به امید خدا . این بار به قصد غار خورشید که سال پیش تولد زهرا جانمان را به اتفاق برگزار کردیم و چه سالاد ماکارونی ای پزیده بود این زهرا در سالروز تولدش، برای راحت تر رسیدن به محل، از ابتدای مسیر چشمه روباه عازم شدیم ، هوا بی نظیر و مسیر سر سبز و از همه زیباتر بوته های گل سفید رنگی بود که در ورودی غار سبز شده بودند بگونه ای که باور نمی کردی این همان غار خورشید خردادِ سالِ پیش است . دست به کارِ مهیا کردن آتشی شدیم که قرار بود با هیزم ها و میوه های کاج مهیا شود . بر اساس بررسی محل و بقایای اجاقی که دیگر همنوردان از خود برجای گذاشته بودند محلی در ورودی غار برای آتش شناسایی کردم و دست به کار شدیم با زینب .
الهام جانمان از تو چه پنهان که با وجود میوه های کاج و وزش باد در دهانه غار دودی به پا شد مثال زدنی و خودت بهتر می دانی که عواقب این دود چیست ؟ .تازه به عمق مفهوم ضرب المثلی که می گوید دودش در چشم خودش خواهد رفت پی بردیم .هر چه گشتیم در بساط کوله ها دستمال کاغد حتی از نوع مچاله اش پیدا نشد ولی خدا را شکر بنا به توصیه نامه کوهنوردی ات ، دستکشمان همراهمان بود تا بتوان آب سرازیری از چشم و بینی را جمع و جور کرد . پس از کلی دود خوردن ، آی کیوی زینب جانمان چاره ساز شد و آتش را منتقل کردیم خیلی بیرون تر از غار و کاج های دود سازنده را انداختیم دور و بلاخره آتش و چای را مهیا کردیم .
چون جمعه شب اتفاقات میمونی در خانه مان رخ داده بود که باید از گوش اغیار به دور باشد کلی شکلات اعلی و متبرک برای همه آورده بودیم که فقط نصیب زهرا و زینب شد . اگر تو بودی شاید همانند نقل و نخود- کشمش مشکل گشا با خوردن این شکلات ها گره از مشکلاتت گشوده میشد . دیگر یادم نیست از خوردنی های آن روز ولی یادم هست که زینب سفره کوچکش را گشود و دلی از عزا درآوردیم . البته نه آنگونه که تو همیشه می گویی ( زهره خورد و خورد و خورد !!!)
و باز هم برگشتیم و در مسیر زینب کلی از کارهای خیری که در سفرش به اردبیل انجام داده بود در راستای زمینه سازی و برگزاری مراسم خواستگاری و ازدواج نوگلان دوستانش حکایت ها گفت . خودمانیم الهام جانمان یکی نیست به این زینب جانمان بگوید تو که دست به خیرت ناز شست دارد چرا نگاهی به زیر ِپا و اطرافت نمی اندازی تا گُلی بگیری به سر دوستانت و از همه مهمتر خودت عزیز دل؟!!!
بقایای کوهان نامه قبلی :
الهام جانمان در نامه پیشین یادمان رفت بگوییم زینب جانمان یک کلوچه های خوش خط و خالی به شکل خرس پاندا دیده بود و نتوانسته بود بیخیالش شود و مهمانمان کرد به تست کردنش . داخلش نوعی مارمالاد داشت . ماکه کلا مذاقمان با شیرینی جور نیست خوشمان نیامد و البته زینب و سمیرا هم چندان لذتی نبردند . این را گفتم که اگر در سوپر های مشهد از این جور چیزهای باکلاس دیدی مثل زینب جانمان جوگیر نشوی ، هنوز هم همان ساقه طلایی های خودمان شرف دارند به چنین موجودات خوش خط و خالی .
ضمنا یادمان هست که پس از بازگشت دلمان نیامد تو را هم در لذت کوهانیِ بارانیِ مان سهیم نکنیم ، پس تلفنی زدیم که صدای شیرینت را بشنویم که پاسخگو نبودی و بعدتر تماس گرفتی که داری میروی حرم و دعاگویان مایی ، بد جور هوایی شدیم ، این معرفتت به آن بی معرفتی هایت در همراهی نکردنمان در کوه در ، انرژی کوهانی ما کجا و انرژی روحانی حرم امام رضا !!!
آآ
*کوهان نامه : گونه ای از سفرنامه نویسی که محدود می شود به نگارش خاطرات کوه پیمایی، ابداعی خودمان
نویسنده : زهره
انرژی کوهانی بدون الهام ( قسمت اول )
الهام جانمان سلام
امیدواریم که حالت خوب باشد و درس و مشق هایت را خوب بخوانی تا بعد از گرفتن کارشناسی رایانه ات ( یک وقت با یارانه اشتباه نگیری که امروزها دارد یواش یواش از رونق می افتد ) ان هم از نوع نَرمَش نقش مفیدی برای جامعه تربتی ها ایفا کنی !!!
باری طی این مدتی که جنابعالی مشهد زده شده اید همانند ملت ندید بدیدی که تا پایشان را از ولایتشان یک قدم آن طرفتر می گذارند غربزده میشوند و دیگر با شاه هم فالوده نمی خورند ، جماعت دوستان هوای زیبای بهاری و از همه مهمتر به شدن بارانی را مغتنم شمرده و لذت مضاعف بردیم از کوهستان
چه کنیم که وقتی انرژی کوهانی آدم کاهش پیدا کند کنترلش دست خودش نیست و نمی شود محاسبه کرد که خوب این الهام جانمان فعلا نیست و بیخیال کوه و دشت . این شد که با بروبچ چند روزی بدون وجود نازنینت رفتیم چشمه روباه و چشمه پونه و تختگاهی آرش که برای چزاندن دل گنجشکی تو هم که شده خواستم لحظات بی نظیر و دلچسبش ( ان هم از نوع چسب دو قلوی رازی ) را به شرح ذیل تشریح کنم شاید اندکی جریان جیزه دادن دلمه های خوشمزه ای که مامان جانت برایت پخته بود را جبران کنم . و نهایتا تحریکت کنم علی رغم جریانات ویژه ای که در تربت پیش رو داری سری هم به دوستان همنوردت بزنی تا شاید قدری انرژی الهاممان هم افزایش پیدا کند .
چهارشنبه آخرین هفته فروردین : بلاخره سمیرا جانمان دل از تهران کنده بود و آمده بود ولایت ، زینب جانمان هم تازه از سفر برگشته بود با یک دنیا خاطره های شیرین !!! زهرا جانمان نتوانسته بود بیاید و قرار بود گدا جوش ها را برساند به ما که سهیلا را دیده بود و قسمت شد با سهیلا عازم کوه شویم . باز هم کبریت در جمع بچه مثبت ما پیدا نمی شد و خوشبختانه چون در آغاز حرکت خبردار شدیم از آقایان کوهنوردی که آن حوالی بودند و بالطبع مثل ما بچه مثبت هم نبودند ، کبریتی گرفتیم و عازم شدیم . هوا بهاری و مسیر سرسبز و زینب هم خاطره گویان رسیدیم به چشمه روباه نازنینمان ( می دانی که چقدر من این چشمه نقلی را دوست دارم ) که دیدیم چند نفر آدم غیر کوهنورد بساط آتش و کبابی به راه انداخته اند و چند سگ هم اطرافشان میپلکیدند . این شد که نشد از اب چشمه گوارا که حتما آن سگ های نازنین متبرکش کرده بودند بیاشامیم . و چون محل اتراق همیشگی مان اشغال شده بود رفتیم قدری بالاتر که هوا تیره و تار شد و کم کمک باران نم نم هویدا . با کمک سمیرا جانمان و سهیلا خانم قدری خار جمع کردیم تا شاید بشود آتشی مهیا کرد و با گدا جوشی که زهرا زحمتش را کشیده بود بساط چای را فراهم کنیم اما مگر این باران امان می داد . آتش هم نیاز به آن فوت های بی نظیر تو داشت که نبودی . این شد که باز هم روابط عمومی زینب جانمان پاسخ داد و با کمک آتش کباب آقایان که البته بعدا فهمیدیم که جگر و قلوه مرغ بوده است نه کباب ، گداجوشمان جوشید و زیر نم نم باران چای را خوردیم به همراه شیرینی های خوشمزه سمیرا و نان و ماست ( از آن ماست های چکیده بی نظیری که مامان جانمان درست می کند و تو حسابی دوست داری – دلت بسوزد دوباره ) و سبزی ( تربچه تازه در آمده از باغچه خانه مان ) البته چندین بار جایت را خالی کردیم همینطور جای دیگر دوستان . قدری بارش باران کاهش پیدا کرده بود که راهی شدیم با نوای جان مریم
هوای فرح بخش بهاری واردارمان کرد که بیخیال سواره رفتن با ماشین سهیلا شویم و مسیر انتهایی همیشگی را هم قدم زنان برگشتیم که باران شدت گرفت . الهام جانمان آن شب تا صبح باران بارید هموجور تاکید می کنم هموجور و تو یک کوه بارانی را که همیشه آرزو داشتی از دست دادی دلت بسوزد .
آآ
انرژی کوهانی گونه ای از انرژی است همانند انرژی نورانی ، تابشی ، انعکاسی ، اصطکاکی ، هسته ای و . . . . که صرفا کوهنوردان و کوهپیمایان و جماعت کوه باز با این گونه از انرژی آشنایی دارند . لطفا با کوهان شتر اشتباه نگیرید که تفاوتش از زمین تا آسمان است . البته می توانید جریان کوهان شتر و گونه کوهانی اش را از زینب جانمان بپرسید که طی تور باکلاس نوروزی اش کلی شتر سواری کرده و از این گونه انرژی کوهانی حظ وافر برده است .
جیزه دادن معادل همان دل سوزاندن و چزاندن در گویش خراسانی با غلظت بیشتر
( نوشته شده توسط زهره)